گفتم این عاشقی ما را کشت. دردم به این گفتگو چاره نمی گردد که دچارم کرده ای، بیچاره!
کجا مانده تا نگشته باشم! کجا!؟ مرحمتی کن مرا به دیدن رویت که مدهوش شوم در این چاره ی ناچار خویش.
گفت چشم سر، یارای دیدار من نیست!
…
به شیوه و شیون چنان دلبری کردم که طاقتم نماند و مدهوش در خواب شدم. در خواب شنیدم صدایش را که گفت ببین مرا!
دامنش گرفتم که چنین-چنین خوبی تو، رهایت نمی کنم تا جان از تنم پر کشد.
از شوق و وجد برخواستم. دستهایم بر گریبانم محکم گره خورده بود!
شنیدم به زبانِ قاری، بانگ می کرد انا اقرب بکم من حبل الورید!
غلامرضا رشیدی
دی۸۸
پی نوشت:
ای ورای فهم ها و وهم ها
رحم فرما بر قصور فهم ما!
«لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار »”انعام / ۱۰۳
«و هو معکم اینما کنتم»حدید/۴
«و نحن اقرب الیه من حبل الورید»ق/۱۶
«ان الله یحول بین المرء و قلبه»انفال/۲۴