گفت این حکایت شنیده ای که آن را که خبر شد، خبرش باز نیامد!
گفتم چیز دیگر مگر هست غیر از خبر در این نو شدن پی در پی در قبض و بسط. هر که با خبر تر گویا تر، مسرور تر مست تر و راستی هاست در این مستی ها، اما زبان مستان را به مستی باید شنید.
چون که از میخانه مستی ضال شد
تسخر و بازیچۀ اطفال شد
می فتد او سو به سو در هر رهی
در گل و می خنددش هر ابلهی
او چنین و کودکان اندر پی اش
بی خبر از مستی و ذوق می اش(مولانا)
او که خبر شده هر چه فریاد کند تو نخواهی شنید. بیخبری مرگ است. “بکوش صاحب خبر شوی!
تو همی گوئی: عجب! خامش چراست؟
او همی گوید: عجب! گوشش کجاست؟
(مولانا)
غلامرضا رشیدی
مهر۸۸