خداوند در خیابان قدم می زند! هیچ دیده ای؟
و شیطان درست پیش پایش گناه را رقم می زند! هیچ دیده ای؟
همان آشنا خنده ی دلفریب بر آن چهره ی آشنای غریب؟
خدا ست یا رانده درگه ه ش؟
همان رانده ی مانده ی در رهش!!
همان رانده ی مانده در راه ما!!
غیور است آیا خداوند ما؟
سوال خطا و گدا و گناه!!
چرا گفتم این را چرا و چرا؟
—————————————————————–
و آن چهره اما چرا آشناست؟/ چرا با نگاهش نگاهم به را ه ست؟
گهی چهره دوست در دشمن است/گهی چهره ی دشمنم ره نماست
خدایی گناه و گناهی خداست/ بپرسی بگویم تو را کز چراست
جهان کاخ آینه است ای نگار/در آن چهره ی اهرمن را میار
هر آن کو که ببینی تو را مر سزاست/ به آن ره که پویی تو را رهنماست
مرنج و مرنجان به ره رهنما/برو مطمئن شو به راه و بیا
تو را چشم او رهنمای طبیب/ مرا چشم او رهنمای حبیب
به لبخند و از خنده ای ی دلربا/بکی در ره است و یکی رو به چاه
برو دلبری کن به راهی که شاه/در آینه دارد رخی دلگشا
اگر راه و آینه تنگ آمده است/حذر کن که شیطان به رنگ آمده است.
اگر راه و آینه راه است و رام/بکش باده از گوشه چشم جام
برو مست تا به را هت کند/چو ره رفته ای رهنمایت کند.
پی نوشت:
۱-گاهی طبیب حبیب است و گاهی حبیب طبیب.تا حبیب که باشی و بیمار که.
۲-اگر راه و آینه تنگ آمده است/حذر کن که شیطان به رنگ آمده است. در تنگی تنگه و رنگ که ره تنگ است و رنگ تو را می خواند کافیست لحظه ای بیاد بیاوری که إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ (البته پروردگار تو در کمینگاه است).
غلامرضا رشیدی
اردیبهشت۸۸