این چشم من به چشمش،مست و خمارم امشب
و این هر دو ضد به یکدم، چون چشم یارم امشب
این جام جان خود چون، می ریختم به دریا
با جان خویش دیدم، جان نگارم امشب
من جمله جانم و جان، در جمله جان جانان
من در کنار اویم، او در کنارم امشب
بی خود شدم در این خود، چون آب برده ای خواب
انگشتر و سلیمان، در دست یارم امشب
در حالتم خیالم، کو عقل و کو زوالم
چون عقل بیقرار و من در قرارم امشب
گاهی بلند می گفت، گاهی نهان به گوشم
با هیچکس نگویم، بس راز دارم امشب
در خلوتم نگنجی، در کنج این تماشا
رو کنج دیگری جو، من کنج یارم امشب
غلامرضا رشیدی
اسفند۸۷