گفتم با من از ذکر گفتی در قامت الف، از الف بگو بر سینه ی ذاکر!
گفت غیر او هیچ نبود و نیست. گفت و شنید خود را. ذاکر او، شنیدار نیز هم او بود.
ذکر شد، هر آنچه فرصت تجلی یافت، چنین شد که هر آنچه در آسمانها و زمین است ذاکر است.
از او به او طریق سیر ذکر است و مسافر لاجرم ذاکر. مسافر خود هم ذکر است و هم ذاکر. سفر در دریای لایتنهایی گفتار تا شنیدار اجتناب ناپذیر است. هرگاه ذکر جاری شود، بادهای موافق بر بادبانها وزیدن خواهند گرفت.
بر ماندگانِ در راه رسولانی نازل شدند، متذکر، تا بر بادبانها بدمند. نازل شد الف بر سینه ذکر تا ذاکر شود در مدد به دمیدن بادهای موافق در طی طریق سیر ذکر.
گفتم گمانم بر این بود که ذکر بر زبانم جاری خواهد شد!
گفت پارو می زنی به آنچه بر زبان می رانی در دریایی لایتنهایی سیر.
می روی تا بادهای موافق تو را دریابند. بادبانهای برافراشته در بادهای موافق یعنی شده ای ذاکر! شده ای خودِ ذکر!
ذاکری بی آنکه پارویی در آب بجنبانی! بی آنکه حتی فرصت پارو زدن بیابی!
حرکت، شاید که پارو ها را بجنباند! شاید که یکی آن دور تر باور کند که کسی پارو می زند. هرگز اما فرصت نخواهد یافت که در کشف حقیقت از کشتی نشسته ای چیزی بپرسد، مگر آنکه رسولی متذکر بر بادبان او نیز بدمد، اگر بادبانهایش مترصد باد باشند!
گفتم چه کنم در سکون این ساحل نا امن؟
گفت دستی بجنبان، پارویی بزن به سوی بادهای موافق!
گفتم به گِل نشسته این کشتی… مددی!!
گفت سوگند به باد های رونده!
گفتم یعنی چه!؟
گفت دریاب دَم گرمِ رسولانِ ذاکرِ متذکر را!!
غلامرضا رشیدی
شهریور ۸۹