…
وسوسه ام میکند که مرا بنویس این ناگفته بکر.به هر کلام که رو می کنم می گوید منم، مرا بگو. معنای کاملم. تامل نکن بنویس و در بناگاهی رنگ می بازد و رنگی نو می گیرد در منتهای معنایی بکر در باور اندیشه ام و بی پروا میگوید که بگو، بنویس، این منم،ناگفته ی بکرم.مرا جاری شو، ببار، این سیال بودنم را به ظرف بکش، بنویس، بگو، مرا به حرف بکش!
در مرز بیان؛ رنگ هیچ می شود! شعله می شود. پیچ در پیچ می شود.بال می زند، بال می کشد.با خود مرا به احوال می کشد. به دمی، به لحظه ای که نگفتم و گسست.می بینمش به وضوح چهار انگشت دست. می نوشمش بلی، به جام الست. به خویش می شوم سر به زانو فرو فتاده و مست. اوج می زند به ناکجا که نگو. چرخ می زند به هزار رنگ که مگو.باز شور شور شور می شود. یک لحظه هیچ، یک لحظه نور می شود. نزدیک می شود.دور می شود. در جذبه ای دگر شعور می شود.غرور می شود. سرور می شود.مست و سرم به زانو فتاده است. جام دلم لبریز باده است.پای کلامم هنوز؛ اما پیاده است.
می گویدم منم! مرا بگو.
مستم ولی مستی کلام را منگ می کند.مفهوم فهم را رنگ می کند.تصویر درک را تار می کند. احوال حال را زار می کند. با حال نو تو را یار می کند.
مست و سرم به زانو، فرزین فکرم پیاده است! می بینمش هزار باره به وضوح چهار انگشت دست. مست است و سر به زانو نهاده است!
میگویدم منم، مرا بگو بنویس، به حرف بکش. این سیال بودنم را به ظرف بکش!
سیال بودن، به ظرف، یعنی چه؟
هستی نشسته در حرف، یعنی چه؟
مست و سرم به زانو، فرزین فکرم پیاده است!
دردم ز باده و درمان ز باده و باقی زیاده است!
غلامرضا رشیدی
تیر۸۸