بوی تو مستم می کند، گل شب بو
می ترسم نزدیک ات شوم
می ترسم نزدیک تر بیاییم، حس بویایی ام مسخ شود.
می ترسم نزدیک ات شوم.
می ترسم دستم برسد، بچینم ات از روی مستی!
بهتر است نزدیک ات نیایم.
بهتر است هی سرک نکشم برای دیدنت!
بهتر است چشم هایم بسته بماند!
می ترسم چشمهایم را باز کنم و گل شب بویی در کار نباشد.
می ترسم عطری زنانه فریبم داده باشد!
دور می مانم،با چشمانی بسته!
با مشامی که گدایی می کند عطر شب بو را از دور تا مگر گاهی، لحظه ای، جانش تازه شود.
با مشامی که عشق بازی می کند با بو، دور می مانم از تو.
می ترسم این عطر ناب، مرگ آور باشد.
شبی از زلال چشمه ای نوشیدم
آبی که هرگز ننوشیده بودم
گفت در این چشمه ماری هست
که گنه کاری از نیش اش نرسته است.
دست زدم به گوارایی آب. بازی کردم با آب، حتی آب را گل کردم!
ماری در کار نبود!
گفتم دروغ گفتی که بترسانی مرا
گفت از بس بی گناهی تو، خود را به خواب زده!
گل شب بو!
می ترسم گنه کار شوم.
می ترسم نزدیک ات شوم، گنه کار شوم.
می ترسم حتی دور بمانم!
تو آیا عطر مرا حس می کنی؟
می ترسم مست عطرم شوی!
می ترسم بیایی برای چیدنم!
می ترسم گنه کار شوی!
می ترسم آب چشمه از تو دریغ شود.
می ترسم بیایی و هیچ چیز نبینی!
هی سرک نکش برای دیدن من!
می ترسم که ببینی که هیچ چیز اینجا نیست!
می ترسم کلمات فریب ات دهند.
می ترسم که بیایی و ببینی که حروف روی هوا معلق اند.
تو آیا عطر شان را حس می کنی؟
نزدیک ام نیا!
دور بمان با چشمانی بسته!
با مشامی که گدایی می کند عطر مرا از دور تا مگر گاهی، لحظه ای، جانش تازه شود.
با مشامی که عشق بازی می کند با عطری ناشناس!
مردد که آیا این عطر ناب، مرگ آور نیست!؟
در چشمه ماری نیست آیا!؟
خود را به خواب می زند، از بس که بی گناهی تو!
از بس که بی گناهی تو!
بوی تو مستم می کند، آی ی ی گل شب بو!
آآآآآآآ ی ی ی گل شب بو عطر تو مستم می کند!
به نماز های نخوانده سوگند، عطر تو مستم می کند!
غلامرضا رشیدی
اسفند ۸۸
پی نوشت:
به رنگ ارغوان حاتمی کیا را دیدم. آنجا که فرصت دلسپردگی ست، آدمی را سر سپرده می خواهند. افسوس نمی خورم که چرخ به چرخ او می چرخد. افسوس نمی خورم که چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد.