خوار و خموده بودم در بی راه!
گفت چگونه ای!؟
گفتم خمارم!
گفت شرابت می دهم بنوش!
نوشیدم، سرمست شدم، بی سر و پا، گمراه شدم در مستی!
گفت چگونه ای!؟
گفتم سر از پا نمی شناسم! در راهم، در بی راهم، نمی دانم! نمی یابم خودم را!
گفت در خماری در بی راهی! در مستی در گمراهی! چه کنم با تو!؟
گفتم مرا به حال خویش وا مگذار! (خدایا ما را به حال خویش وا مگذار)
گفت صدا را می شنوی!؟
گفتم می شنوم!
گفت از پی صدا برو!
گفتم بگو!
گفت وسعت مغرب ها و مشرق ها ملک اوست! در راه و بی راه در ملک اویی فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (به هر طرف که رو کنی روی اوست…)
گفتم یا واسع، وسعت او کجا و وسع تنگ من کجا!؟
گفت صدا را می شنوی!؟
گفتم می شنوم!
گفت لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا سعی را در وسعتِ وسع تو می خواهد.
گفتم در وسع فاصله این خماری و مستی سعی من چه صفایی دارد؟
گفت می شنوی صدا را!؟
گفتم می شنوم!
گفت گوش از صدا برندار در خماری و مستی!
در وسع خویش در زندانی تو! گوش کن صدا را، از راهی نهانی خبر می دهد به برون زندان، رو به وسعتی بی واژه!
گفتم راه نهانی!؟
گفت وسع تو به الف واسع می شود! چقدر از الف گفتیم؟ از انا؟ از انزلنا؟
گفتم چه می کند با من!؟
گفت گوش کن صدا را، شبی از راه نهانی وسعتی بی واژه در وسع تو در کلمه ای متجلی خواهد شد، نقب نهانی را که بیابی، پلکان انزلنا را خواهی دید! راه ورود، راه خروج است! گوش از صدا برندار! می شنوی صدا را!؟
گفتم یا سمیع و یا واسع، یا واسع و یا سمیع، إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاء
گفت إِنَّا مَعَکُم مُّسْتَمِعُونَ (…که ما با شمائیم شنونده ایم).
غلامرضا رشیدی
آبان ۸۹
پی نوشت:
آواز حقیقت را پیشترها نوشتم. شایسته دیدم نقل دوباره ی بخشی از آن را جهت یاد آوری.
….گفت صدایش را که بشنوی، دلت را خواهد برد، در پی دلت روان خواهی شد در پی دیدار، می روی که شاهد باشی!
گفت شنیدن ناب، آن حس حلال و بکر است که سالکان را به شیدایی می کشاند.
گفت ای زندانی نفس فرعونی خویش، بشنو! از پس دیوار، صدایی می آید! بشنو!
بشنو مرا تا گفتن بیاموزی تا گفتگو کنیم تا موسی شوی و بگذری از دریای درد در گفتگویی فرعونی!
آی زندانی! بشنو مرا که آوازم در گنبد گیتی پیچده است.
بشنو مرا و باز گرد. (این درگه ما درگه نومیدی نیست)
بشنو آوای حقیقت را که شنیدیست!
و هر زمان، آیاتی را که نازل شده، بشنوند؛ چشمهای آنها را میبینی که اشک میریزد، از حقیقتی که دریافتهاند؛ میگویند: پروردگارا! ایمان آوردیم؛ پس ما را با شاهدان بنویس!
(وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَری أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ یَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ)
بشنو مرا که بهترین سخن را نازل کرده ام! (اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیث).
بشنو مرا تا شنوا شوی. شنوا شو تا چشم تو را بشویم تا شاهد شوی!
بشنو مرا تا با تو از شنیدن بگویم.