ز مسجد به میخانه ره می زنی
به ره چون بیاییم، تو خود رهزنی!
هویدای عام است راه دنی
خموش و خفی کرده ای رهزنی!
گدا و قمار و خیالٍ خیار
نشسته نگاهم به چشمان یار
اگر رهزنی اختیارم کجاست؟
چو مختارم این راه تارم چراست؟
*******
با من چه می کنی؟
بر آبادیم نهاده ایی تا ویران کنم؟ یا بر ویرانه ای تا آباد؟
من کجا هستم؟
این بودن من از بود و نبود است!
یا باش!
یا نباش!
*******
گفتی مست در نماز نیا! نقب میزنی از محراب به میکده چرا؟
غلامرضا رشیدی
مرداد ۸۸