گفتم با من از ادراک در کوزه گفتی، از سالکانی که بر ادراک خویش مسلط بودند، بی آنکه پای عقل در میان باشد.
چیست این رابطه ی عقل با ادراک؟ چرا با من از عقل سخن نمی گویی؟ آیا آن را منکری که مرا در جدال با ادراک کشانده ای و نشانده ای؟
گفت هرگز!
بگذار تو را از نردبان بگذرانم که پرواز نمی دانی هنوز!
گفتم منکر عقلم می شوی؟
گفت آن مست لا ابالی لایعقل را بنگر!
عقلش کو!؟
مستی اش یعنی چه؟ ادراک او چگونه است اکنون؟
تا احساس را نشناسی، سخن از عقل با تو گفتن بیهوده است! تبدیل در حس، این مست را لایعقل کرده. تو را کژ می بیند، به خیال آنکه خود ناصاف است، خود را کژ می کند.
بی تسلط بر احساس، تکیه بر عقل کرده، کژ و مژ می رود!
تو را حواله به عقل کنم که چه؟ می بینم که کژ می بینی، می شنوم که کژ می شنونی، لمس میکنم که ملموست نیست، بو می کشم که مشامت منگ است. تو را حواله به عقل کنم، کژ میروی در کژی!
با تو باید هنوز از ادراک در کوزه گفت که از آن نیز هیچ نمی دانی!
گفتم ادراک را می دانم.
گفت کر و کور و گنگ و منگ و محجوری! (محجور= منع کرده شده)
به گمانت آیا در کوزه ی تو ادراکی هست!؟
به آن ادراک که می دانی در پی کدام معشوقی؟
در پی شنیدش هستی یا دیدنش؟
به گمانت کدام اولی تر است، دیدن یا شنیدن؟ ولکن لا تبصرون یعنی چه؟
هیچ بویش را حس کرده ای؟
آنزمان که پرسید: آیا پروردگار تو نیستم من؟ به کدام گوش ادراک شنیدی اش؟ به کدام زبان پاسخ گفتی؟
به لامسه ات، چه لمس می کنی در آیات؟ لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ یعنی چه؟ بوی چه می دهند؟
ادراک تو از این حرفها که می گویمت چه میگوید!؟
حالم خوش نیست یا حالت!؟
مستم یا مستی!؟
مستی تبدیل حس است. من مُبدَلم یا تو!؟ آن مست لا ابالی مست تر است یا من!؟ یا تو!؟ مقیاس راستی چیست تا گژ نرویم!؟
در پس این حرفها چه پنهان است!؟
تو در پس ِ چه پنهانی!؟
در پس ادراکت!؟
چرا باید با تو از عقل بگویم؟ از کدام عقل بگویم؟ زبان باز کنم از گوش تا هوش می سوزی!!
نگو ادراک را می دانم!
با تو باید هنوز از ادراک در کوزه گفت. خواهم گفت، با تو از عقل هم خواهم گفت، صبور باش، صبور!
گفتم می کُشی مرا به حرف، می کِشی به صبر که چه؟
گفت بگذار تو را از نردبان بگذرانم که پرواز نمی دانی هنوز! صبور باش، صبور!
غلامرضا رشیدی
اسفند۸۸
پی نوشت از مولانا:
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
هر گوشه یکی مستی دستی زده بر دستی
وان ساقی سرمستی با ساغر شاهانه
ای لولی بربط زن تو مست تری یا من
ای پیش تو چو مستی افسون من افسانه
از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه
چون کشتی بی لنگر کژ میشد و مژ میشد
وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
گفتم که رفیقی کن با من که منت خویشم
گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه
گفتم : ز کجایی تو؟ تسخر زد و گفت ای جان
نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل
نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه
من بی دل و دستارم در خانه خمارم
صد سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه
تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می
زین وقف به هوشیاران مسپار یکی دانه