-
سالک گفت از نور گفتم و تاریکی آن را بلعید. در نور عطشی دیدم برای تاریکی و در غلظت تاریکی عطشی بی بدیل برای بلعیدن نور. سالک گفت در فلسفه ای از نور در مبدا مختصات، نور نشسته بود و هرچه از مبدا دورتر شدم پرده هایی بر نور کشیده شد و هویتی…
-
بشنوید(لینک صدا) آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم آمدهام که ره زنم بر سر گنج شه زنم آمدهام که زر برم زر نبرم…
-
گفت منتصب به شمس تبریز است که گفت منصور را هنوز روح تمام جمال ننموده بود و گر نه انالحق چگونه گوید؟ حق کجا و انا کجا!؟ گفتم گوش و چشم تا پای دیوار داری. ندا از پس دیوار می آید گمان داری که دیوار چگونه سخن گوید.خیال تو هیچ تا پس دیوار راه نمی…
-
گفتم از واقعیت بگو. گفت آن چه را بتوانی به تجربه بیازمایی و دیگران در آزمودنی دوباره و دوباره قادر به تجربه اش باشند. گفتم دوباره و دوباره تا کی؟ گفت ناپایدارند این دوباره ها! گفتم پایدار کدام است؟ گفت حقیقت. گفتم از حقیقت بگو. گفت شاهد مشهود است. گفتم آیا تجربه ای واقعی از…
-
این چشم من به چشمش،مست و خمارم امشب و این هر دو ضد به یکدم، چون چشم یارم امشب این جام جان خود چون، می ریختم به دریا با جان خویش دیدم، جان نگارم امشب من جمله جانم و جان، در جمله جان جانان من در کنار اویم، او در کنارم امشب …