-
از شکار نخجیر گفتم و از بال های سوخته تا هیچ. از مرگ در فاصله ی یک دم و بازدم. از سازی گفتم که هر که نواخت و شنید، هیچ شد، هیچ. از گذر آهوان گفتم. از جای پا. از آنجا که گفت جای پا را رها کن شکارچی! بوی نافه کجا و جای…
-
گفتم شکارچی، سخت ماهری در شکار! گفت با شکار می رقصم! گفتم این ساز مرا بگیر عیش خود افزون کن. گفت کدام ساز؟ گفتم این که در معنا می نوازد. گفت کدام معنا؟ گفتم شکارچی روزگاری کلمات را به نام می شناختم و غره بودم . روزگاری به دیده ی بینا بر صورت کلمات شک…