-
گفت نرو تا آنجا، در مرز نور میرسی به تاریکی! به کفر می کِشد تو را به این مسلمانی! گفتم دوست دارم کفر و مسلمانی را، این قبض و بسطش را «والله یقبض و یبسط» و از او به سوی اوییم ناگزیر! بده بستانی داریم در این اوج و حضیض! ندیدی منصور را…
گفت نرو تا آنجا، در مرز نور میرسی به تاریکی! به کفر می کِشد تو را به این مسلمانی! گفتم دوست دارم کفر و مسلمانی را، این قبض و بسطش را «والله یقبض و یبسط» و از او به سوی اوییم ناگزیر! بده بستانی داریم در این اوج و حضیض! ندیدی منصور را…