-
ما به رندی بال در آتش نهادیم و دگر هیچ است و هیچ. برمن ای دوست دگر هیچ مپیچ. قصه و افسانه خواندیم و دگر هیچ است و هیچ. برمن ای دوست دگر هیچ مپیچ. قصه مستوری چشم پریرویان همه افسانه است و هیچ هیچ. برمن ای دوست دگر هیچ مپیچ. زین همه افسانه ها…
-
به نام دوست، این شهد وجود که گفتم یعنی چه؟چرا گفتم شهد؟خود این وجود چست؟ شهد چست؟ هیچ بر این کلمات مجادله نمی کنم.مفاهیم را میگویم که در کلمات سخت می گنجند. این وجود را گفت باش پس پدید آمد یکباره. ما حماقت می کنیم که یک به یک شرح میکنیم.همه یک چیز است، یکباره…
-
این شهد وجود مشهود است و آن وهم عدم معدوم است هی سکوت میکنم که هیچ نگویم، هی مفاهیم شعله می کشند، این پری رو تاب بر نمی آورد مستوری و این کلمات هم چون تصویرگران چلاق لجظه ای از رقص شعله را (کج) می کشند و من می مانم و…