-
گفت در آن شب سرد زمستان کوهستان گرگی در پی شکار من بود! برف دیوانه وار می بارید. باد دیوانه وار می چرخید، تن پوشم نیمه خیس بود و دلم می ترسید. گرگ با فاصله ای اندک قدم به قدم وجود مرا می خواند! زوال مرا انتظار می کشید. گاهی رو به باد و پشت…
-
ساعتی گرگی در آید در بشر ساعتی یوسف رخی، همچون قمر ای دریده پوستین یوسفان! گرگ برخیزی از این خواب گران! گشته گرگان یک به یک خوهای تو میدرانند از غضب اعضای تو! ای دریده پوستین یوسفان! گر بدرد گرگت، آن از خویش دان ای کسانی که ایمان آورده اید، ایمان…